سفارش تبلیغ
صبا ویژن
u 

کسی که دانشش بر هوایش چیره شود، آن دانش سودمند است . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]

[ خانه :: مدیریت وبلاگ :: پست الکترونیک :: شناسنامه ]

2299: کل بازدیدها -

0: بازدیدهای امروز -

2: بازدیدهای دیروز -

 RSS  -

!   قصه بهشت

جمعه 85/3/5 ::  ساعت 12:9 صبح





می خوام شروع این وب لاگ رو با یه قصه شروع کنم این قصه نشون میده که چرا من این وبلاگ رو تقدیم به اون بهشت کردم پس به این قصه گوش کنین

 

 

یکی بود یکی نبود غیر از اوستا کریم هیچ کس نبود قصه ما قصه یه میکروب هستش اما این میکروب با بقیه میکروبها فرق داشت این میکروب میکروب مهربون بود میکروب یه روز مثل بقیه روزا که داشت برای خودش دور میزد و میگشت و ناراحت از اینکه چرا هیچکس به اون محل نمیکنه خوب از اونجای که همه میدونین از میکروبها همش به بدی یاد میشه و هیچ کس بهشون محل نمیکنه بخاطر همین به میکروب قصه ما هم محل نمیکردن هنگامی که داشت برای خودش دور میزد یک دفعه یه چیزی نظرشو جلب کرد نزدیکتر رفت میکروب مثل همیشه با ناامیدی و ترسی که تو وجودش بود گفت سلام اما یه دفعه یه چیزی شنید اون بهش گفت علیک سلام  میکروب هم تعجب کرد و هم خوشحال شد که این کی هستش که جواب سلام اونو داده میکروب گفت ببخشید میتونم اسم شما رو بدونم  اون گفت بله اسم من بهشت هستش میکروب خیلی خوشحال بود که بالاخره یک نفر پیدا شده که داره باهاش صحبت میکنه اما این بهت ما یک چیز مشابه مثل بقیه تو نگاش بود میکروب نگاه شک تردید روتو نگاه بهشت دیده بود میکروب همون لحظه به خودش عهد کرد تا این نگاه شک و تردید رو از بین نبره از بهشت جدا نشه میکروب از بهشت خواهش کرد که با اون دوست بشه اما بهشت گفت شما کجا دیدن که یه بهشت با یه میکروب دوست بشه بهشت گفت باهات حرف میزنم اما رفاقت نه میکروب با یه نگاه ناراحت کننده گفت باشه سرتونو درد نمی یارم اونا شروع کردن به صحبت میکروب به یهشت اعتماد کرد و در مورد خودش همه چیزرو به بهشت گفت چون همه ما میدونیم بهشت یعنی پاکی بدون هیچ دروغ بهشت بیشتر به حرفای میکروب  گوش میاد و کم حرف میزد میکروب از این بی اعتمادی ناراحت بود اما چیزی نمیگفت اما تودلش داشت فریاد میکشید که تورو خدا به من اعتماد کنین من با بقیه فرق دارم منو باور کنین اما حیف که این حرفا رو داشت تو دل خودش میگفت وکسی اونا رو نمیشنید میکروب تو اون لظه دستای خودشو گرفت طرف آسمون و به اونی که اون بالاست گفت توکمکم کن خوب این قصه ما زیاده و بلند  فکر کنم دیگه بس باشه حالا حتما  فهمیدن که چرا اسم اول این وب لاگ روگذاشتم بهشت و چرا این وب لاگ  رو تقدیم اون میکنم خوب این قصه هم مثل همه قصه ها داره تموم میشه لطفا برام دعا کنین اول خدا بعدام شما

 

دعا 

 

از همه کسایی که وارد این وبلاگ میشن ازشون خواهش میکنم برای بهشت من دعا کنن آخه اون یکم     کسالت داره ازتون مچکرم که براش دعا میکنین...خدا خدای خوب مهربون ازت می خوام بهشت منو خوب بکنی  اخه اگه  اون نباشه منم میمیرم پس خدا خوبش کن...    

 


¤نویسنده: رضا

?  نوشته های دیگران( )

!   خوش اومدی

سه شنبه 85/3/2 ::  ساعت 10:51 صبح





سلام به تمام عزیزانی که به این وب لاگ وارد میشن امیدوارم با نظرات خودتون به من در بهتر شدن این وب لاگ کمک کنین من این وب لاگ رو تقدیم میکنم به یه بهشت به بهشتی که مهربونی رو از اون یاد گرفتم


¤نویسنده: رضا

?  نوشته های دیگران( )


!   لیست کل یادداشت های این وبلاگ

قصه بهشت
خوش اومدی

vدرباره من

رضا

vلوگوی وبلاگ

vوضعیت من در یاهو

یــــاهـو

vاشتراک در خبرنامه